شبی که او تنها شد ....
و اما .... از فروردین سال گذشته که شما را با سلام و صلوات راهی اتاق خودت نمودیم تا همین هفته پیش بنده آواره ای بیش نبودم ! جایزه و داستان و صحبت و ... هیچ کدام ذره ای اراده پولادینت را تغییر نمیداد و ما نمی دانستیم چه جوابی به این استدلال قوی بدهیم .... " من ترسو ام .... هر کس یه طوریه . یکی می ترسه یکی نمیترسه من وقتی بزرگ بشم تنها میخوابم الان یه ذره بزرگم .. .!!!!! " حتی چنان با بحران روبرو شده بودیم که کاملا قصد عقب نشینی و بازگشت به مواضع قبلی خود را داشتیم چون این اواخر حتی رضایت به خوابیدن در تختت را هم نمی دادی و حتما باید به فاصله میلیمتری از من می خوابیدی ... در چنین شرایطی بود که الطاف خداوند شامل حالما...